دانلود آهنگ فوق العاده زیبای احساسی و عاشقانه با نام هوای با تو بودن از آرش دلفان
آمدی چه زیبا ،
گفتم دوستت دارم چه صادقانه ،
پذیرفتی چه فریبنده ،
نیازمندت شدم چه حقیرانه ،
به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ،
واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ،
و من سوختم چه عاشقانه
خوشحالم که بردم ، چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
خوشحالم که باختی ، چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت . . .
صدای شکستن فلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد
اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی
ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل
زشتی دیو خود خواهیت را ببینی
باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .
♥پسری ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ♥
♥ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎﻧﻮ !♥
♥ﺑﻠﮑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...♥
♥ﺑﻔﻬﻢ ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ♥
♥ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...♥
♥ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ♥
♥ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ♥
♥ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻭ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...♥
♥ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ♥
♥ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ♥
تمام خوبـــــی حس مالکیتـــــــ اینه که
از کســــی که دوسشـــــــ داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟!
و اون بدون معطلی بگه
فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو
وقتی آغوشت را به روی آرزوهایم باز می كنی
آنقدر مجذوب گرمای وجودت می شوم
كه جز آرامش آغوشت
تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از یاد می برم...
دوستت دارم !
فقط همین!
به سلامتی
کلاغ نه به خاطر سیاهیش، به خاطر یه رنگیش.
به سلامتی
اشک که وقتی میاد طرف خالی میشه و بقیه پر.
به سلامتی
رفیق که آخرش فقط رفاقتاست که میمونه.
به سلامتی
گاو چون نه گفت من و گفت ما.
به سلامتی
سیگار که رفیق نیمه راه نبود و تا آخرش با ما سوخت و ساخت.
به سلامتی
عشق که تلخیش شیرین بود و شیرینیش تلخ.
به سلامتی
خانواده که داشتنش یه بدبختیه و نداشتنش یکی دیگه.
به سلامتی
پول که اگه نبود کارمون لنگ بود.
به سلامتی
مرام که امروز تازه معنیش رو فهمیدم.
به سلامتی
پوتین که عزت رو به کشورش برگردوند.
به سلامتی
انقلاب که تهش به میدون آزادی میرسه.
به سلامتی
دین که داشتنش از نداشتنش بهتره.
به سلامتی
اخلاق که فکر کنم این ترمم حذفش کنم.
به سلامتی
دوست که دوسش دارم.
به سلامتی
راه که آخرش معلوم نیست به کجا میره.
به سلامتی
ترسو که گند میزنه تو کار آدم.
به سلامتی
بی شرف که حداقل ادعای شرف نداشت.
به سلامتی
دیوار که هر مرد و نامردی بهش پشت کرد و به هیشکی پشت نکرد.
به سلامتی
خدا که این همه آدم داد زدن و صداش در نیومد.
به سلامتی
دختر کافه دار که دیدنش تفریح مردای تنهاست.
به سلامتی
دلستر که اگه نبود به سلامتی هم نبود.
به سلامتی
شما که داری این نوشته رو میخونی.
به سلامتی
خودش، خودم و خودت.
به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا …
به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم !
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست …
به سلامتی اونایی که خیانت رفیقو دیدن اما آخرین برگ رفاقتو نچیدن !
به سلامتی اونایی که طبیب دلهای دردمندن ولی خودشون دنیای دردن …
به سلامتی کسی که وقتی دل بست ، تا آخرش درو روی همه بست !
به سلامتی اونایی که به ظاهر آرومن ولی توی دلشون سونامیه !
به سلامتیِ اونی که اومد تنهایی هاشو باهام تقسیم کنه اما اونقدر بخشنده بود که سهمشو گذاشت و رفت !
به سلامتی اونی که تا آخر عمر از قلبت بیرون نمیره ولی مجبوری از زندگیت بندازیش بیرون !
به ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ واقعی ﻧﻤﯽ خندن !
به سلامتی اونی که تیکه میندازه تا بچه ها بخندن اما تا آخر کلاس باید دم در وایسه !
به سلامتی مادر که اگه یه تک سرفه بزنیم میشن پرستارٍ بخشِ مراقبتهای ویژه !
از یه روزی به بعد ، چشمات به چروک های پیشونی پدرت حساس میشه !
به سلامتی پدر …
به سلامتی اونایی که هیچی ازت توقع ندارن جز دیدن لبخندت ؛ اونایی کمبود محبت ندارن ؛ دوستت دارن از ته دل …
به سلامتی اونایی که خودشون ثابت کردن “لیاقت” ما رو ندارن !
آن را که بتوان با اراده فراموش کرد هرگز در یاد نبوده است !
به سلامتی اونای که هیچوقت از یاد نمیرن …
به سلامتی اونی که میتونه منو بخندونه وقتی نمی خوام حتی لبخند بزنم !
به سلامتى مامان و بابام که از بچه شانس نیاوردن !
به سلامتی دختری که یه لحظه قدم زدن با عشقشو با هیچ ماشین مدل بالایی عوض نمیکنه …
به ﺳﻼﻣﺘﯽ کسی که کوک میکند گیتار نه … زندگی را با غم …
بیست طبقه لاف بزرگی است برای مردن ؛ کافی است ازایوان یک خاطره پایین بپری …
به سلامتی خاطرات !
به سلامتی خودمون که خوبیم ولی بعضیا فکر میکنن خوبی از خودشونه !
به سلامتی اونایی که ما رو فقط واسه خودمون میخوان نه واسه اونچه که خودشون از ما میخوان !
به ﺳﻼﻣﺘﯽ اوناییکه ﮐﻪ ﻫﺮﮐﯽ اونارو ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ “ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺭﺵ ﺷﻠﻮﻏﻪ” ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩشون میدونن ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎن !
به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن
ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــــــــــــ ی معرفته !
سلامتی اونایی که خیلی وقتا کم میارن....
اما هیچ وقت برا کسی که دوسش دارن کم نمیذارن....
دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید
زنده
باد
رفیق
با معرفت !
به سلامتی سربازی که بخاطرش میره اما
وقتی که بر میگرده میبینه عشقش مادره
به سلامتیه اونایی که بی بهانه میان ، بی منت میمونن ،
بی چشم داشت برای عشقشون قدم بر میدارن ،
و بی خبر و وداع از پیشمون میرن و مارو با کلی خاطره تنها میزارن...
به سلامتی \"خدا\"
که تمام \"آرزوهامو\" دونه به دونه جلوی چشمام پر پر کرد
تا عظمتش رو نشونم بده ....
به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...
سلامتی دلی که اسمش دله ؛
نصفش آهه و نصفش گله
ســلــامـتی اونـایـی کـه بـه قـلـه رسـیدنـد...
ولـی،
هـمـنـوعـانـشـون رو پـلـه نـکـردنـد
به سلامتی اونی که
آرزو بود....
نفس بود....
آرامش بود....
رویا بود....
ولـــی \"خاطره\" شد...!
ﺳﻼﻣﺘــــﯽ ﭘﺴــــﺮﯼ ﮐــــﻪ ,
ﺑــــﻪ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺧﺘــــﺮﺵ ﮔﻔــــﺖ :
ﺍﮔــــﻪ ﺑــــﺮﯼ ﻣﯿﺸــــﯽ ﺍﺳــــﻢ \" ﺩﺧﺘــــﺮﻡ \" ...
ﺍﮔــــﻪ ﺑﻤﻮﻧــــﯽ ﻣﯿﺸــــﯽ \" ﻣــــ♥ــﺎﺩﺭش \" .........!
به سلامتي پسری
که دورش پر دختره اما دلش گير يه نفره.....
به سلامتي پسری
که خيلي کسا مي خوان باهش باشن اما اون يه نفر رو مي خواد.....
به سلامتی مامانی که وقتی لباس سفید تحویلش میدی بشوره صورتیه ملایم بر میگردونه....
به سلامتي پسری
که فقط واسه 1ساعت ديدنت.... 5ساعت توي راهه.....
ولي هيچ انتظاري ازت نداره....
به سلامتي پسری
که تمام زندگيشي....
.
.
.
اما اون يه ذره از زندگي تو هم نيست....!
یک وقتایــــی هســت کـــه
بایــد لــــم بدی یه گــــوشه...
و جــریان زندگیــت رو فقـــط مــــرور کنی.
بعــدشم بگـــی:
\"به سلامتــــــــی خــــودم که اینقـــدر تحمـــل داشتـــم.....!
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮﭼﯽ ﺑُﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺱ ﻣﻮﻧﺪﻥ …
به سلامتی سیگارم که بهم یاد داد عاقبت سوختن واسه یه نفر ، زیر پا له شدنه !
به سلامتی همه رفقایی که نه دنیا عوضشون میکنه نه من با دنیا عوضشون می کنم !
به سلامتی همه اونایی که به قله رسیدند ولی همنوعانشون رو پله نکردند …
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺯﻝ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﭼﺘﺮﯼ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ !
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻟﯽ ﻟﯽ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺳﻨﮓ …
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺗﻮﭖ ﻻﮐﯽ ۲ ﻻﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ …
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻧﯿﻤﮑﺘﺎﯼ ۳ ﻧﻔﺮﻩ …
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺛﻠﺚ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ …
به ﺳﻼﻣﺘﯽ خیاطی که نمیدونه دلِ تنگشو کجا ببره !
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻌﻠﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ !!!
سلامتیه فیل نه به خاطر خرطوم درازش ، به خاطر اینکه کف پاش صافه ، از سربازی معافه !
سلامتی اونایی که موقع خرج کردن واسه رفیق و عشقشون پول واسشون حکم جی اِل ایکسو داره…
راحت از جیب درمیاد !
سلامتیه اونی که فکر میکنیم تونستیم فراموشش کنیم اما وقتی تنهاییم تو سکوت شب میبینیم که چقدر دلمون هواشو کرده …
به سلامتی خدا که گرونی رو کارش تاثیر نمیزاره و بعد از این همه سال با ۵٠تومن صدقه ٧۰ نوع بلا رو دفع میکنه !
به سلامتی مادر که وقتی بی اعصاب بازی درمیاری میگه اشکال نداره و سکوت میکنه !
به سلامتی پدر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری با لگد میاد تو شکمت که بفهمی از تو بی اعصابتر هم هست.
به سلامتیه دلت که شکست اما دلی رو نشکست …
به سلامتیه اشکات که دستم نمی رسه از این فاصله پاکشون کنم …
به سلامتی اونایی که تو این هوای دونفره با تنهاییشون قدم میزنن …
به سلامتی اونی که بوی نبودنش تمام اتاقمو پر کرده …
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﮐﺮﺩ
ﻣﺮﺍ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ شد
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﺶ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻫﺮ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻓﺮﺩﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩ
ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ
به سلامتیِ بهار که معرفت داره و سالی یه بار میاد سراغمون !
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﺰ ﺭﻓﺎﻗﺖ ...
به سلامتی اونایی که نامردیای زمونه نامردشون نکرد …
سلامتی آدمایی که تو دنیای مجازی صدتا خاطرخواه دارن ولی تو دنیای خودشون از همه تنهاترن !
به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا …
به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم !
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست …
به سلامتی اونایی که خیانت رفیقو دیدن اما آخرین برگ رفاقتو نچیدن !
گفت : بزن به سلامتی پت و مت !
گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟
گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن !
به سلامتی اون پیرمردی که وقتی ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد !
به سلامتی چشمی که چشم ما رو روی همه چشما بست !
به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد !
اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد !
اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید !
سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید …
دانلود اهنگ گریه نکن با صدای مهدی سعادتی
باور کن کار من نیست...
کار دل است...
دلم جایی میان نفسهایت گیر کرده است...
آرزو کن با من
که اگر خواست زمستان برود
گرمی دست تو اما باشد
آرزو کن با من
“ما” ی ما ” من” نشود
سایه ات از سر تنهایی من کم نشود...
مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود.
سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً.چه سئوالي؟
- بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟
مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟
- فقط ميخواهم بدانم.
- اگر بايد بداني ‚ بسيار خوب مي گويم : 20 دلار
پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : ميشود10 دلار به من قرض بدهيد ؟
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم....
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روزعلی نشست رو به رومو گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟… فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد…
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند.
چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند!
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود . . .
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
میدونی محبت یعنی چی ؟
م : من
ح : حالا
ب : به یاد
ت : توام
بعضی وقتا باید بذاری آدما همینطوری برن ،
نه برای اینکه اونا واسه تو با ا*ر*ز*ش نیستن .
بلکه برای اینکه تو دیگه برای اونا با ا*ر*ز*ش نیستی!!!!
گـــــــــــــمـــــم نکـــــــن…
در گوشه ای از حافظه ات مینشینم آرام…
***فــــــــــقــــــــــط بگــــــــــــــذار بمــــــــــــانـــــم…***
سربه هوانیستم
اماهمیشه چشم به آسمان دارم
حس عجیبی است دیدن همان آسمانی که
شاید توچند لحظه پیش به آن خیره شده باشی...
به هرکه می گویم “ تو” به خودش می گیرد
چه ساده اند اینها ! نمیدانند هیچکس برای من “ تو” نمیشود . . .
تابلو نقاش را ثروتمند کرد
شعرِ شاعر به چند زبان ترجمه شد
کارگردان جایزه ها را درو کرد
و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود !
اگر روزی داستانم را برای کسی نقل کردی بگو:
بی کس بود،
اما کسی رو تنها نذاشت.
دلشکسته بود،
اما دل کسی رو نشکست.
کوه غم بود،
ولی کسی رو غمگین نکرد.
و شاید بد بود
ولی برای کسی بد نخواست…
خــــــدایا آســــــــــمانت چه مــــــــــــزه ایســـــــــــــــت؟؟؟
من کــــــــه فقـــــــط زمــــــــــــــــین خورده ام…
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
تنهایی
را بلند ترین شاخه درخت میفهمد،
انگار هر چه بزرگتر میشویم تنهاتر میشویم
براستی خدا از بزرگی تنهاست ،یا از تنهایی بزرگ؟!!!
چای هایت را تلخ نخور! کمی نگاهم کن…
تمام قند های دلم را برایت آب می کنم
تنها بودن قدرت می خواهد و من قدرتمندم،
این قدرت را کسی به من داد که روزی میگفت تنهایت نمیگذارم…
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
فرق است میان دوست داشتن و داشتن دوست،
دوست داشتن امریست لحظه ای و اما داشتن دوست
استمرار لحظه های دوست داشتن است
اشکی که بی دلیل بیاید ، اشک دلتنگی نیست ، اشک بی کسی است !
تمام حجم خیالم از تو لبریز است
دنیای خیالم کوچک نیست ، تو بی نهایت عــــــزیـــــــزی . . .
بودن هم بودن های قدیم .. نه اینترنت بود ، نه تلـــفن
فقط نـــگاه بود ، روبرو .. چشم در چشم ، به همین خلوص
به همــین کیــفیــت .. به همیـــن ســــادگی...
وقتی
با میوه رسیده لبهایت
پرهیزم را به وسوسه میگیری
من فکر میکنم پدرم حق داشت
که میوه حرام
همیشه شیرینتر است !
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
- امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. .
۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … !
علیرضا با شنیدن این حرف ،لبخندی زد و گفت: پسر، تو هنوز دهانت بوی شیر می دهد. چرا این قدر عجله داری ؟
صبر کن برایت کار و باری دست و پا کنم بعد هم خودم زیر پر و بالت را می گیرم تا بتوانی روی پای خودتابایستی و با هم دختر مورد علاقه ات نیز ازدواج خواهی کرد.
او بااین حرف ها مرا آرام کرد و چون همسرش نیز از علاقه من نسبت به خواهرش اطلاع داشت رابطه صمیمانه تری با هم برقرار کردیم .
مرد جوان آهی کشید و افزود:من بیشتر اوقات به خانه علیرضا می رفتم و با هماهنگی که منیره با خواهرش داشت او نیز به آن جا می آمد و ما با هم به راحتی گفتگو می کردیم.
برادرم اطلاع داشت که به خانه اش می روم اما از موضوع حضور خواهر زنش در آن جا بی اطلاع بود تا این که یک روز به طور سرزده به خانه آمد و اتفاقا همسر برادرم نیز برای خرید بیرون رفت بود و من با خواهر همسرش تنها بودم.
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
داستان " عشق و دیوانگی "
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا”
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم….
برای دیدن ادامه این داستان و داستانهای دیگر به ادامه مطالب برید
زندگی با بهترین عشق دنیا
در یکی از دوستان صمیمی ام در تعطیلات پیش من آمد و چند روزی را در خانه ام مهمان بود. همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.این روزها، از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.
دوستم با دیدن چهره استخوانی من، شوخی کرد و گفت: «عزیزم، زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم.» از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم: «عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»
دوستم با همدردی به من گفت: «چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی. غذا می پزی، لباس می شوری، بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری، چه روز بارونی چه آفتابی ، کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه. از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»
دوستم آهی کشید و باز گفت: «بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره. عزیزم، منو نگاه کن. چه برای کار چه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.» از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم: «درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من.» دوستم خندید و گفت: «خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»
جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک درباره ی پسرم براش تعریف کردم. گفتم: چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد، در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده می خورد. خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد. اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد. چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم. هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد و با هیجان منو صدا کرد، تو ذهنم باقی مانده و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»
دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم:
پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر بهش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه. پسرم پرسید: دکتر، پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه، درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش. پسرم بی درنگ به من گفت: مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب می شی.
با شنیدن حرف های پسرم، آدم های اطرافم با غبطه به من نگاه کردند و گفتند: با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید. حرف هایم که تمام شد، دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده است. به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم. تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی. اما عزیزم باور کن که زندگی با بچه ها زندگی با بهترین عشق در دنیاست.»
تعداد صفحات : 2