اولش زیر بار نرفتم
یه چند مدتی چت کردیم بعدش مخالف میل باطنیم شمارمو بهش دادم
جواب یکیو دادم
هر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر
تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام
چرا نمیخوای بفهمی؟/
گفتم خب که چی؟
گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی.
گفتم فعلا زوده برای این حرفا
گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم
در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟
ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم
کم کم سعی کردم بهش دل ببندم
هر روز بیشتر دلبسته میشدم
کم کم ازش خوشم میومد...
برای دیدن ادامه این داستان وداستانهای دیگه به ادامه مطالب برید